×

دردنامه‌ای به قلم «سعید نیکوخصلت» در غم از دست دادن نوجوان ۱۱ ساله تبریزی/
دیگر مگرش به خواب بیند

  • کد خبر: 167136
  • 27 شهریور 1399
  • دکتر سعید نیکوخصلت، عضو شورای اسلامی کلانشهر تبریز با انتشار این دردنامه در پیج اینستاگرامی خود، مرگ دلخراش نوجوان تبریزی را به دور از پیام‌های کلیشه‌ای مسئولانه به خانواده این عزیز سفر کرده و مردم کلانشهر تبریز تسلیت گفت.
    دیگر مگرش به خواب بیند
  • به گزارش نوبر، متن این دردنامه به شرح زیر است:

    فوت بابک، نوجوان ۱۲ ساله، دل همه مردم تبریز را آزرده خاطر کرده است.

    روزانه فوت های کرونایی و تصادفات ناهنجار جاده ایی خارج از استانداردهای جهانی در اطراف ما رقم می خورد؛ ولی دردناکی سقوطبابک در داخل کانال به طور خاصی روح و قلب همه ما را جریحه دار می کند.

    در مقام عضو شورا در همان لحظه اول، قبول خبر برایت شوک بزرگی است. قبول نمی کنی. سریعا تماس می گیری از افرادی که احتمالمی دهی با خبر باشند. بعضی ها در حد یک خبر، بعضی ها نامطلع.

    خود را به محل حادثه می رسانی، در طول مسیر با خود می گویی کاش برخیزد و به هوش بیاید. کاش زنده شود. کاش خبر درستینباشد.

    از زمین و زمان شکوائیه داری. خود را می خواهی در دسترس خانواده ی نوجوان از دست رفته قرار دهی تا شاید صحبت هایی کنند وفریادی بکشند و کمی آرام شوند. ماسک صورت این روزهای کرونایی و تاریکی شب، باعث می شود که کسی متوجه حضورت نشود.

    همه در خصوص حادثه و مقصر بودن مسؤلین امر حفاری صحبت می کنند و همینطور از ویژگی های معصومانه بابک صحبت می کنند. تو لحظاتی به احقاق حقوق قانونی خانواده فکر می کنی و به کسانی که در ایجاد چنین اتفاق دلخراشی حتی به شکلی سهوی نقشداشته اند. تمرکزت را عوض می کنی و به روزهایی که خانواده بدون این کودک سپری خواهند کرد فکر می کنی. داغی بسیار سنگین بروجودت احساس میکنی

    از خود می پرسی به کدامین گناه. و از اینکه در جایگاه مسؤلین شهری باشی و چنین حادثه ای رخ دهد دردی عمیق از درون آزارت می  دهد.

    ذهنت به زوایه ای دیگر کشیده می شود؛ در یک آن، با مرور کل آفرینش و کل تاریخ هستی در خاطرت، می بینی که واقعا انسان در رنج وسختی آفریده شده است و تمام سنگینی این داستان بر دوش عشق گذاشته شده است.

    به خانه برمی گردی؛ فرزندت درب خانه را باز می کند؛ مقایسه ای درونی انجام می دهی؛ می بینی که همه آیینه هم هستیم.

    فکر داغ جدایی از فرزند از فکرت خارج نمی شود. با کمی دیوانگی سعی می کنی چشمانت را ببندی و موضوع را در درون خود به عنوانسوالی بدون جواب بایگانی کنی.

    صبح شده است. اما صبحی به درازای تاریخ برای والدین و خانواده کودکدو ماه پیش نیز چنین شبی برای خانواده فرشید رخ داد. فرشید نیز در تصادف با تیر برق

    صبحی که به شکل های متفاوت در انتظار تک تک آدمیان روی زمین است.

    مراسم تدفین را پرس و جو می کنی

    یک و نیم ساعت زودتر می رسی به وادی رحمت.

    فکر می کنی که در این فرصت مطلبی برای همدردی در پست ایستاگرامی خود منتشر کنی

    شروع می کنی به نوشتن در وادی رحمت با وجود تماس های تلفنی مکرر مربوط به کارهای روزانه

    از سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

    قبل از اتمام نگارش متن

    بابک را از پزشک قانونی آوردند؛

    دوستان و آشنایان شکوائیه و دردمندی‌های خود را برایت می گویند. کمی احساس همدردی بیشتری می کنی. اینکه در کنارشان هستی وقول پی گیری می دهی. پیام اعضای شورای شهر را برایشان می گویی و قول پیگیری موضوع را به شکل کامل می دهی.

    اینکه کمیته تحقیق و تفحصی در این زمینه از سوی شورای شهر تشکیل خواهد شد و کارهای مرتبط با پایمال نشدن خون بابک.

    اما فضای مراسم صحنه های دردناک جدایی است؛ گام های سست پدر و مادر، که توان برداشتن گام و حتی ایستادن ندارند. نزدیک پدرمی روی؛ توان حرف زدن نیز ندارد

    دیگر مگرش به خواب بیند

    اخبار مرتبط

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *